معنی گدای دورهگرد
حل جدول
روانخواه
کاسب دورهگرد
پیلهور
طواف
فروشنده دورهگرد
چرچی
گدای جوان
تابلویی از بارتولومه موریلو
گدای سمج
هادوری
گدای تردست.
نیزه باز
گدای تردست
نیزه باز
لغت نامه دهخدا
گدای. [گ َ / گ ِ] (ص، اِ) گدا. ساسان. (دهار) (برهان). مسکین:
از سلیمان و مور و پای ملخ
یاد کن آنچه این گدای آرد.
انوری.
سلطان سعادت آنچنان نیست
کاندیشه ٔ هر گدای دارد.
خاقانی.
بروای گدای مسکین در دیگری طلب کن
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی.
سعدی.
رجوع به گدا شود.
گدای. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو، 33هزارگزی جنوب باختری پلدشت و 3هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ پلدشت به ماکو. جلگه، معتدل مالاریائی و سکنه ٔ آن 269 تن. آب آن از ساری سو و زنکمار. محصول آن غلات، پنبه، توتون، حبوبات و کنجد. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خرمن گدای
خرمن گدای. [خ ِ / خ َ م َ گ َ / گ ِ] (اِ مرکب) گدای خرمن. آنکه بر سر خرمنها بگدائی رود. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء):
زهی جوفروشان گندم نمای
جهان گرد شبکوک خرمن گدای.
سعدی (بوستان).
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) گدا: از سلیمان و مور و پای ملخ یاد کن آنچه این گدای آرد. (انوری)
مترادف و متضاد زبان فارسی
طواف، غربتی
معادل ابجد
474